اسفندیارنامه

سفری اسطوره‌ای در موسیقی و زبان – اثر ارشک عزیزی

اسفندیارنامه یک پروژه چندرسانه‌ای و عظیم از ارشک عزیزی است که در حال تولید می‌باشد؛ سفری اسطوره‌پردازانه و شاعرانه به درون یکی از پیچیده‌ترین قهرمانان اساطیر ایران، اسفندیار (اسپندیار به قلم استاد خالقی‌مطلق). این اثر با الهام از متون کهن شاهنامه، بهمن‌نامه و اوستا، زندگی اسفندیار را نه صرفاً به عنوان شاهزاده‌ای تراژیک و پهلوانی شکست‌ناپذیر، بلکه همچون انسانی عمیق، در کشاکش میان وظیفه، باور الهی و سرنوشت بازآفرینی می‌کند.

این پروژه، سه اثر موسیقایی بزرگ و یک کتاب داستانی کامل را دربرمی‌گیرد و در چهار بخش اصلی روایت می‌شود؛ بخش‌هایی که هر یک به مرحله‌ای متفاوت از زندگی و سیر درونی اسفندیار نور می‌افکنند.

نبرد اسفندیار و سیمرغ
نبرد اسفندیار و سیمرغ

کتاب: اسفندیارنامه

در قلب این پروژه، روایتی مکتوب با عنوان اسفندیارنامه جای دارد؛ بازآفرینی معاصر زندگی شاهزاده‌ای افسانه‌ای که با تکیه بر منابع کهن، لایه‌های تازه‌ای از معنا و عمق فلسفی به آن افزوده شده است. اگرچه بسیاری اسفندیار را پهلوان شکست‌ناپذیری می‌دانند که در نهایت به شکلی تراژیک به دست رستم کشته شد، این کتاب او را انسانی با وجدان به تصویر می‌کشد؛ انسانی گرفتار میان انتظارات الهی و بازی‌های قدرت درباری. این روایت که از سبک داستان‌پردازی فردوسی الهام گرفته و در عین حال از ژرف‌نگری ادبیات معاصر بهره می‌برد، آمیزه‌ای از حماسه‌سرایی، نثر داستانی و تمثیل است.

منابع اصلی این اثر عبارتند از:

شاهنامه اثر حکیم فردوسی – منبع اصلی روایت نبردها و سرنوشت اسفندیار.
بهمن‌نامه – اثر ایرانشان – ادامه داستان در قالب روایت سرنوشت و میراث فرزند اسفندیار و پیامدهای مرگ او.
اوستا – اشاراتی به خاندان گشتاسپ و اسفندیار به عنوان مبلغین دین زرتشت، هم‌چنین جنبه‌های معنوی «سپندارمزد»، یکی از امشاسپندان، که جایگاه نمادین اسفندیار را در این اثر بازتعریف می‌کند.

۱. سونات پیانو: «سونات اسفندیار»

ارشک عزیزی در این سونات پیانو، به جست‌وجوی سال‌های آغازین زندگی اسفندیار می‌پردازد؛ دوره‌ای که شامل:

غسل تعمید توسط زرتشت که او را از هر آسیبی مصون می‌سازد، جز چشمانش که عمداً لمس نمی‌شوند تا نماد بینش، آسیب‌پذیری و حقیقت درونی باقی بمانند.
دوران جوانی و بیداری اخلاقی که بیش از آن‌که در میدان جنگ شکل گیرد، زیر سایه هدایت معنوی پرورش می‌یابد.
نخستین وظایف و رشادت‌ها در نبرد با ارجاسپ مهاجم که شالوده‌ی کشمکش همیشگی میان نجابت درونی و انتظارات بیرونی را می‌ریزد.

این اثر در سه موومان ساخته شده است:

هدیه زرتشت – بافتی رازآلود و پرشکوه که ریشه‌های آسمانی و معنوی اسفندیار را بازتاب می‌دهد.
پیام‌آور – تغییر تماتیک به سوی تنش و شتاب، اما با حفظ فضای مثبت، هم‌زمان با ورود او به عرصه سیاست و رویارویی نظامی.
اسفندیار در بند – پایانی سنگین و پرآشوب که به خیانت و به بند کشیده شدن او به دست پدرش می‌پردازد.

۲. سمفونی شماره ۲ در دو مینور، اپوس ۹: «اسفندیار»

این سمفونی بزرگ، روایتگر هفت‌خوان اسفندیار است؛ نه صرفاً به عنوان فتوحات پهلوانانه، بلکه همچون آزمون‌هایی نمادین از سرشت انسانی. هر خوان، استعاره‌ای است از کشمکش درونی، مبارزه‌ی وجودی و فداکاری. این مسیر در نقطه‌ای از تراژدی طعنه‌آمیز به اوج می‌رسد: جایی که اسفندیار پس از گذر از تمام آزمایش‌های الهی، به میدان نبردی فرستاده می‌شود که سرنوشت و بازی‌های سیاسی برای مرگ او مهندسی کرده‌اند (یا همان داستان معروف رستم و اسفندیار).

موومان‌ها که بر اساس روایت شاهنامه فردوسی از هفت‌خوان اسفندیار شکل گرفته‌اند، عبارتند از:

گرگ‌ها
شیرها
اژدها
جادوگر
سیمرغ
اهریمن
دژ

این سمفونی برداشت تازه‌ای از مفهوم پیروزی ارائه می‌کند و می‌پرسد:
بهای فرمانبرداری در نبود ارته (روشنی، حقیقت و وجدان) چیست؟

هفت‌خوان اسفندیار در قالب سمفونی

هفت‌خوان اسفندیار یکی از مهم‌ترین بخش‌های شاهنامه فردوسی است که سفر پرخطر شاهزاده شکست‌ناپذیر، اسفندیار، را روایت می‌کند؛ سفری که برای نجات خواهرانش از چنگ ارجاسپ، پادشاه توران، آغاز می‌شود. در این داستان اسطوره‌ای، پهلوان باید هفت آزمون دشوار و سهمگین را پشت سر بگذارد تا به دژ مستحکم ارجاسپ برسد، جایی که خواهرانش در اسارت‌اند. هر خوان، نه تنها نیروی جسمانی او، بلکه استقامت، خرد و پایداری روحی‌اش را محک می‌زند.

در بازآفرینی سمفونیک ارشک عزیزی، تمرکز از پهلوانی صرفاً جسمانی به نبردهای درونی معطوف می‌شود؛ نبردهایی که هویت انسانی قهرمان را شکل می‌دهند. اگرچه روایت اصلی بر شجاعت و حمایت ایزدی اسفندیار تأکید دارد، این سمفونی بر تردیدها، وسوسه‌ها و لحظات فروپاشی روحی در طول این سفر متمرکز است.

موتیف مرکزی اثر — خط ملودی ساده و صعودی که بر آکوردهای اصلی گام استوار است — نمایانگر پاکی و وضوح اخلاقی شخصیت اسفندیار است. با این حال، در طول مسیر، این تم بارها دچار تحریف، شکست و دگرگونی می‌شود؛ درست در لحظات رویارویی با دشمنان و موانع. این گسست‌های موسیقایی، تمثیلی است از فساد و دشواری‌هایی که تهدید می‌کنند یکپارچگی و نجابت درونی قهرمان را فرسوده سازند.

ساختار سمفونی اسفندیار

این اثر در سه بخش کلی و به‌هم‌پیوسته شکل گرفته است:

موومان‌های ۱ تا ۵: نبردهای عینی
پنج موومان نخست، متناظر با پنج خوان ابتدایی‌اند؛ جایی که خطرات بیشتر عینی و بیرونی هستند: هیولاهای هولناک، سرزمین‌های خصمانه و مسیرهای پرنیرنگ. موسیقی در این بخش حالتی حماسی دارد؛ بافت‌های ارکسترال گسترده، ریتم‌های کوبنده و انرژی رزمی بر فضا غالب‌اند. با این حال، هنگامی که این موومان‌ها پشت‌سرهم شنیده می‌شوند، تغییرات هارمونیک ظریف و ارجاعات تماتیک، لایه‌ای عمیق‌تر را آشکار می‌کنند: این نبردها رویدادهایی مجزا نیستند، بلکه مراحلی از یک سفر روانی پیوسته هستند.

موومان ۶: نبرد با اهریمن
در شاهنامه، خوان ششم گذر از منطقه‌ای برفی است که توسط اهریمن برای مقابله با اسفندیار و یارانش به وجود آمده. اما در سمفونی، حضور اهریمن درونی‌سازی شده است — نبرد نه در میدان جنگ، بلکه در ژرفای روح اسفندیار رخ می‌دهد. در اینجا، تم استوار قهرمان زیر بار خود فرو می‌ریزد و به موتیف‌های شکسته و گسسته بدل می‌شود. نقطه عطف زمانی است که از دل این فروپاشی موسیقایی، تم بار دیگر سر برمی‌آورد — دگرگون‌شده و نیرومندتر — و به اوج پیروزی می‌رسد. این پیروزی، چیرگی بر دشمنی بیرونی نیست، بلکه بازپس‌گیری خویشتن است؛ لحظه‌ای سرنوشت‌ساز نه فقط در این سمفونی، که در سراسر روایت اسفندیارنامه.

موومان ۷: فراز‌مندی (نبرد نهایی با ارجاسب)
موومان پایانی، نماد تکامل اسفندیار به عنوان پهلوانی است که با گذر از رنج‌ها پالوده شده است. او که اکنون بر سایه‌های درون خویش چیره شده، به گذشته و مسیر پیموده‌شده می‌نگرد. موسیقی، پاره‌هایی از موومان‌های پیشین را یادآور می‌شود، اما این‌بار با ارکستراسیونی گرم و درخشان. بخش پایانی، در اوجی حماسی و در عین حال عمیقاً انسانی، سمفونی را به پایان می‌رساند — نه صرفاً با فتحی پیروزمندانه، بلکه با احساس آمادگی. قهرمان این فصل از اسفندیارنامه را به پایان رسانده و اکنون مهیای ورود به مرحله‌ای سرنوشت‌ساز از زندگی خویش است.

روایت «هفت‌خوان اسفندیار» در شاهنامه

کنون ز این سپس هفت‌خوان آورم
سخن‌های نغز و جوان آورم

در حماسه فردوسی، هفت‌خوان اسفندیار زمانی آغاز می‌شود که گشتاسپ شاه، پسرش اسفندیار را مأمور می‌کند تا خواهران اسیرش را که به دست ارجاسپ، پادشاه توران، افتاده‌اند، نجات دهد. اسفندیار که از هر سلاحی روئین‌تن بود(البته فردوسی هرگر اشاره مستقیم به رویین‌تنی اسفندیار نمی‌کند)، همراه با گروهی کوچک از جنگاوران راهی این مأموریت می‌شود. در مسیر، او باید با هفت چالش بزرگ روبه‌رو شود:

خوان اول: گرگ‌ها – اسفندیار دو گرگ درنده را که شبانه حمله می‌کنند، از پای درمی‌آورد.
پر آژنگ رخ سوی خورشید کرد
دلی پر ز درد و سری پر ز گرد
همی گفت که‌ای داور دادگر
تو دادی مرا زور و هوش و هنر
تو کردی تن گرگ را خاک جای
تو باشی، به هر نیک و بد، رهنمای

خوان دوم: شیرها – دو شیر نیرومند که به کاروان او یورش می‌برند را می‌کشد.
ببینی تو فردا که با نره شیر
چه گوید به شمشیر مرد دلیر

خوان سوم: اژدها – با شجاعت و زیرکی و ساختن جعبه‌ای (کالسکه‌ای) پر از تیغ و شمشیر بر لایه بیرونی‌اش، اژدهایی هیولاگونه را از میان برمی‌دارد.
چنین دا پاسخ که ای بدنشان
به بندت همی برد خواهم کشان
ببینی که این تیز چنگ اژدها
ز شمشیر تیزم نیابد رها

خوان چهارم: جادوگر – در برابر افسون‌های جادوگر فریبنده‌ای که می‌کوشد او را اغوا و نابود کند، مقاومت می‌کند.
یکی ساخته نیز تنبور خواست
همی رزم پیش آمدش، سور خواست
به بالا چو سرو و چو خورشید روی
فروهشته از مشک تا پای موی
چنین گفت که‌ای دادگر یک خدای
به کوه و بیابان تویی رهنمای
بجستم هم‌اکنون پری چهره‌ای
به تن شهره‌ای، زو مرا بهره‌ای
به داد، آفریننده‌ی داد و راد
مرا پاک جام و پرستنده داد

خوان پنجم: سیمرغ – با سیمرغ عظیم‌الجثه روبه‌رو می‌شود و در نبردی حماسی — همانند نبرد با اژدها — او را از پا درمی‌آورد.
زره در بر و تیغ هندی به چنگ
چه زور آورد مرغ پیش نهنگ؟
زمین کوه تو کوه پر پر بود
ز پرش همه دشت پر فر بود

خوان ششم: برف و کولاک – طوفان کشنده زمستانی که به دست اهریمن پدید آمده و جان یارانش را تهدید می‌کند،اسفندیار با یاد خدا و دعا از شر اهریمن جان سالم به در می‌برد.
نه سیمرغ پیدا، نه شیر و نه گرگ
نه آن تیزچنگ اژدهای سترگ
به منزل که انگیزد این‌بار شور؟
بود جای آب و گیای ستور؟
هوا پود گشت و زمین تاره شد
سپهدار از آن کار بی‌چاره شد

خوان هفتم: شکست ارجاسپ – در واپسین خوان، رویین‌دژ را فتح می‌کند، پادشاه توران (رجاسب) را شکست می‌دهد و خواهرانش را آزاد می‌سازد.
اگر کرکس آید سوی هفت خوان
مرا اهرمن خوان و مردم مخوان
بدو گفت که‌از مرد بازارگان
بیابی کنون تیغ دینارگان
یکی هدیه دارمت لهراسپی
نهاده بر او مهر گشتاسپی

در روایت فردوسی، اسفندیار از این آزمون‌ها سربلند و پیروز بیرون می‌آید، مأموریت خود را به انجام می‌رساند و با افتخار به خانه بازمی‌گردد — اما سرانجام خود را گرفتار در دسیسه‌های سیاسی و خانوادگی می‌یابد. این خوان‌ها، هرچند بزرگ و قهرمانانه‌اند، تنها مرحله‌ای از تراژدی بزرگ زندگی او به شمار می‌آیند؛ تراژدی‌ای که با نبرد مرگبار او با رستم به نقطه پایانی می‌رسد.

۳. کنسرتو پیانو: «رستم و اسفندیار»

این کنسرتو پیانو، دوئل سرنوشت‌ساز میان اسفندیار و رستم را به تصویر می‌کشد — دو قهرمان از دو نسل متفاوت که نه‌تنها با سلاح، بلکه با ایدئال‌ها رو به روی هم می‌ایستند. در این بازآفرینی موسیقاییِ داستان مشهور رستم و اسفندیار به قلم ارشک عزیزی، پیانو نمایانگر اسفندیار است — پرگفت‌وگو، پیچیده، گاه خویشتن‌دار — در حالی که ارکستر تجسم رستم است — حماسی، کهن و پرقدرت.

تقابل این دو جهان، ویرانگر است؛ جایی که موسیقی از اوج نبرد به سوی مرثیه‌ای اندوهبار فرود می‌آید، مرثیه‌ای که نه‌تنها سوگ یک قهرمان از دست‌رفته را می‌خواند، بلکه اندوه فروپاشی یک دیدگاه پاک و درستکارانه در برابر بازی‌های قدرت را نیز بازتاب می‌دهد.

مضامین و فلسفه

تمامی اسفندیارنامه بر پایه‌ی یک تقابل فلسفی ژرف شکل گرفته است:

اطاعت در برابر وجدان
قدرت اسطوره‌ای در برابر شکنندگی انسانی
شهادت در برابر کنش اخلاقی

در حالی که بسیاری از قهرمانان سنتی در پی حفظ نظم موجودند، اسفندیار شخصیتی استثنایی است — کسی که فریب قدرت را می‌بیند و با این‌حال با آرامش و استواری به سوی سرنوشت خویش گام برمی‌دارد. او نمادی از شجاعت اخلاقی است، نه قهرمانی کورکورانه.

در روایت ارشک عزیزی، اسفندیار صرفاً فرزند یک پادشاه نیست، بلکه فرزند ارته و نیکی است — انسانی شکل‌گرفته در دامان حقیقت، ناگزیر به جنگ، و در نهایت ماندگار نه به خاطر رویین‌تنی، بلکه به دلیل بینش درونی‌اش.

اسفندیار، پهلوانی با وجدان

در اسطوره‌های جهان، قهرمان معمولاً الگویی تکراری دارد: شخصیتی با قدرتی خارق‌العاده که نظم جهان را بازمی‌گرداند. چه رستم در شاهنامه، چه آشیل در اسطوره یونان، چه راما در حماسه‌های هند، و حتی ابرقهرمانان امروزی مانند بتمن، همه در خدمت فرمان پادشاه، خدایان یا نظامی بالادست هستند. آن‌ها «نظم» را برقرار می‌کنند — اما این نظم، همان نظمی است که قدرت و ساختار حاکم آن را تعریف کرده است.

اسفندیار اما متفاوت است.
در شاهنامه، او مأموریت‌هایی ناممکن را از پدرش، گشتاسپ شاه، دریافت می‌کند — مأموریت‌هایی که نه از سر عدالت مطلق، بلکه از دل سیاست‌ورزی و جاه‌طلبی شخصی برمی‌خیزند. اسفندیار این را می‌داند. ساده‌دل نیست. از انگیزه‌های پنهان پشت این فرمان‌ها آگاه است، اما با این حال آن‌ها را می‌پذیرد. نه به دلیل باور به حقانیتشان، بلکه به دلیل پذیرش سرنوشت با وقار.

این آگاهی آرام، او را به چیزی نادر در جهان قهرمانان بدل می‌کند: انسانی که وظیفه‌اش را انجام می‌دهد، اما هرگز هزینه اخلاقی آن را از یاد نمی‌برد. او مطیع است، اما کورکورانه نیست. عمل می‌کند، اما بی‌خیال حقیقت نمی‌شود. او هم قهرمان ایران است و هم شاهد نقص و کاستی نظامی که به آن خدمت می‌کند.

این است که پیچیدگی اخلاقی او شکل می‌گیرد. قهرمانان دیگر با یقین به درستیِ کارشان می‌جنگند، اما اسفندیار با آگاهی از ناتمام و انسانی بودن مسیرش قدم برمی‌دارد. و با این وجود، از رویارویی نمی‌گریزد.

همچنین برای من شباهتی ادبی و شخصی میان اسفندیار و شاهزاده میشکین در رمان ابله داستایفسکی وجود دارد. میشکین انسانی با قلبی پاک و نگاهی روشن به حقیقت است، اما همیشه در تضاد با جهان فاسد و بدبین اطرافش زندگی می‌کند. نیکی او حساب‌شده و تاکتیکی نیست — بلکه ذات اوست — و همین ذات، در نهایت، او را به سوی رنج می‌کشاند. اسفندیار نیز همین وقار آرام را دارد. همچون میشکین، در جهانی ناقص حرکت می‌کند، بی‌آنکه اجازه دهد این نقص‌ها هویت او را شکل دهند. اما تفاوت اصلی اینجاست که اسفندیار منفعل نمی‌ماند؛ او با سرنوشت خود روبه‌رو می‌شود، هنگامی که وظیفه فرا می‌رسد شمشیر برمی‌گیرد و بهای تراژیک آن را می‌پذیرد. در هر دو شخصیت، کشمکش میان پاکی اخلاقی و جهانی که قدرت را بر فضیلت ترجیح می‌دهد، به چشم می‌آید — و در هر دو، این پرسش تلخ باقی می‌ماند که آیا شرافت می‌تواند زیر بار سنگین تقدیر پایدار بماند یا نه.

در اینجاست که تفاوت او با سیاوش آشکار می‌شود. سیاوش، شاهزاده‌ای دیگر در شاهنامه، تجسم پاکی و صلح است. اما در مواجهه با بی‌عدالتی، راه کناره‌گیری را برمی‌گزیند، به تبعید می‌رود و سرانجام در غربت کشته می‌شود — شهیدی برای نیکی، اما منفعل. اسفندیار اما نمی‌گریزد. به میدان قدم می‌گذارد، اشتباه می‌کند، عمل می‌کند و مستقیم با تعارض روبه‌رو می‌شود. هر دو سرانجامی تراژیک دارند، اما جنس مرگشان متفاوت است: مرگ سیاوش، تراژدی خاموشِ نابودی بی‌گناهی است؛ مرگ اسفندیار، تراژدی حماسی مردی است که انتخاب کرد بجنگد، حتی با علم به پایان کار. برای من سیاوش نمادی‌است از خوبی مطلق و شهادت، اما اسفندیار نمادی‌است از انسانی عادی که در تلاش برای خوب بودن است.

این انتخاب — اقدام آگاهانه در برابر فریب قدرت — اسفندیار را به چهره‌ای ماندگار از نظر اخلاقی بدل می‌کند. قدرت او تنها در رویین‌تنی‌اش نیست، بلکه در استقامت روحی و وجدانش است. نبرد پایانی‌اش با رستم، صرفاً برخورد دو پهلوان نیست؛ نتیجه تمام زندگی اوست که همواره در مرز باریک میان وجدان و اطاعت قدم زده است.

در دنیای امروز که کشورها اغلب از الگوی «قهرمان کلاسیک» در سیاست پیروی می‌کنند — تلاشی برای تحمیل اراده خود بر دیگران — اسفندیار مسیر دیگری را پیش می‌گذارد: قوی ماندن، بی‌آنکه چشم بر حقیقت بست. پذیرفتن بار سنگین سرنوشت، اما با حفظ شرافت و صداقت. شاید راه‌حل کامل سیاست قدرت نباشد، اما نشانی از شکوه نوع دیگری از قدرت را نشان می‌دهد: قدرت با آگاهی.

اسفندیار به ما یادآوری می‌کند که پیروزی واقعی شاید نه در شکست دادن دیگران، بلکه در حفظ وجدان خویش در میان آتش وظیفه باشد.

وضعیت پروژه‌ها:

سونات: در مراحل اولیه آهنگسازی قرار دارد.
سمفونی: آهنگسازی و ضبط شده و هم‌اکنون در پلتفرم‌های استریم موسیقی در دسترس است.
کنسرتو پیانو: در مرحله‌ی طراحی مفهومی است.
کتاب: در حال نگارش موازی با آثار موسیقایی، با پیوند دادن اسطوره، تاریخ ایران و بازتاب آن در روزگار معاصر.

نبرد رستم و اسفندیار
نبرد رستم و اسفندیار